- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
شکفته شد گل روی مَلَک به عرش برین رسـید مـاهِ شب چـارده به مُـلک زمین شروع میکـنم آغاز شعـر را به رجـز خلاف رسم تغزل، نه مثل آن و نه این هنوز هم که هنوز است این خبر داغ است تمام گـوش شو و پای این خبر بنـشـین در انتظار عـلی بود خصم و در میدان نـقـاب بر رخ عـبـاس زد شـهِ صـفـّـین به گاه رزمِ ابالفضل، خصم لکنت داشت تُ تُ تو کیستی ای ضّ ضّ ضربهات سنگین به یک اشارۀ تـیغـش از آن سر مـیدان گـریـزد اسب، بـدون سـواره و بیزین شکست پشت عدو را، جز این توقع نیست که شیر داده به این شرزه شیر، اُمِّ بنین رجز نخوانده به عجز آمدند و در نـاله چنین بجـنگـد ابالـفـضلِ سـیـزده سـاله! به جـنگ، اذن که از بوتـراب میگیرد نخست مردم چـشـمش شـتاب میگـیرد به ذمـۀ هـمه بیشک نـمـاز آیات است اگـر نــقـاب زنـد، مـاهـتـاب مـیگـیـرد فدای همت مـاهی که عکس دستـش را فـرات در هـمـۀ عـمـر، قـاب میگـیرد فدای غیرت شاهی که قـبل و بعد سفـر بـرای زیـنب کـبـری رکـاب مـیگـیـرد مدیح ساقی لب تـشـنه، مست باید گفت ز خطبه خوانی او سال شصت باید گفت به بام کعـبه زمانی که او قـدم برداشت هرآنکه بود، ابالفضل را عـلی پنداشت علی به دوش نبی رفت، کاش میگفتند که ماه قوم قدم روی شانۀ که گذاشت؟! از آن کمال و شکوه و وقار و سنگینی دوباره کعبه گمان میکنم ترک برداشت به ذوالـفــقـار نـبــودش نـیــاز آن بــالا دو چشم داشت که گاهِ سخن به کار گماشت نه کـربلا که عـلـمدار ما نخـستـین بار به بام کعبه به یک یا علی علم افراشت نـگـاه نـافـذ ســاقـی بـه بــاء بــســم الله به قلب سنگی حجاج، بذر واهمه کاشت نه مست جام که عمریست مست عباسم قـسم به کـعـبـه، مسـلـمان دست عـباسم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
جهان دیدهست نور آسمان را در زمین پیدا که امشب ماه شد از خـانۀ اُمالبنـین پیدا حسن انگشتر خلقت، حسین آن را نگین، اما اباالفضل آمد و حالا شده نقش نگین پیدا علی آئینۀ رب، این پسر آئینهدار اوست برای بهترین باید که میشد بهترین پیدا به معنایی که او بخشید بر مردانگی سوگند نشد دیگر زنی چون مادرش مردآفرین پیدا همین که سر به خاک آورد و تسبیح خدا را گفت سر پیشانیاش شد نقش فردوس برین پیدا خدا را خواند واحد، شرم کرد از گفتن ثانی که شد علمالیقین، عینالیقین، حقالیقین پیدا چنان آسان به پرسشهای مشکل میدهد پاسخ که بر لبهای مولا نیست غیر از آفرین پیدا برای رتبه باید خوب را با خوبها سنجید اگر در زیردستان میشود بالانشین پیدا اباالقاسم، ابوالقربه، قمر، بابالحوائج اوست ولی از بین اینها شد ابوفاضلترین پیدا اگرچه واقفم بر "لایُقاس" اما ابایی نیست برای این که در اوصاف باشد همنشین پیدا برای مصطفی در دین، برای مرتضی در زهد برای مجتبی در حلم با او شد قرین پیدا به لطفْ آئینهای از "رحمةللعالمین" دارد به رزمش شیوۀ رزم امیر المومنین پیدا به سائل بهترین را داد، اما مثل بابایش نشد در سفرهاش جز اندکی نان جوین پیدا چه جای عیب اگر دوروبرش امثال من باشند که در هر خرمنی هستند چندین خوشهچین پیدا "سَقاهُم ربَّهُم" را تا نمیخواندند در گوشش برای امر سـقـایی نمیشد جانـشین پیـدا تمام لشکـر دشمن اسیـر هـیبتـش هستند همین که میشود با رزم جامه روی زین پیدا علی آنقدر بازوهای او را میزند بوسه که انگاری یدالله است از این آستین پیدا دودستی با دوشمشیر از دوسو مردانه میجنگد چنان که میشود در دیدههای ریزبین پیدا بهغیر از لحظهای که اخم او را دیده در صفین ندیده مالک اشتر هراسی در جـبین پیدا به تیغ خـشم او شد محو از آئـینۀ تاریخ اگر شد ناکثین و قاسطین و مارقین پیدا به هرجا پرچم "هل من مبارز؟" را علم میکرد همآوردی نمیشد در تمام سرزمین پیدا به قصد رزم تا میتاخت میدیدند که میشد سر و دست و جنازه از یسار و از یمین پیدا "اشداء علی الکفار" دشمن بود و با این حال نمیشد در دلش از دوستان یکذره کین پیدا خجالت میکشید از زینب کبری از آن وقتی که با ننگ اماننامه شده شمر لعین پیدا زد آتش بر دلش آوای "این عمّی العباس؟" از آن ساعت که شد از خیمه با صوت حزین پیدا امان از لحظهای که شیرمردی خسته و زخمی زمین افتاده بود و گرگها شد از کمین پیدا عمود خیمه را بابا کشید آنجا که دیگر شد حکـیم بن طـفـیلی با عـمود آهـنین پـیدا تمام کربلا از عطر یاس پیکری پر شد به هرسو قطعهای از عین و با و آ و سین پیدا تمام پیکرش بر خاک میلرزید آن دم که شد از گودی صدای نالۀ "هل من معین؟" پیدا کنار حضرت صاحبزمان در روضهاش هستند پیـمـبرها - سلاماللهعـلیهماجـمعـین - پیدا دوایش گفتن یک جملۀ "یا کاشف الکرب" است اگر هرجای عالم شد دل اندوهگین پیدا برای حضرت عباس طوری گریه کردم که شده لبخند در روی کـرامالکـاتـبـین پیدا گرفتم در دوعالم دستهایش را، یقین دارم که در محشر برایم میشود حصنِ حصین پیدا دلم تنگ عمود آخر است، آندم که خواهد شد به چشمم گنبد زرد تو روز اربعین پیدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
روی پَـر مـلائک خـندهکـنان ابا الفضل پا بر زمین نهـادی از آسـمان اباالفضل جشن تولدت را خورشید و مه گرفـتـند بس که مرید داری در کهکشان اباالفضل جانی گـرفـته حـیـدر بـا دیـدن جـمـالت از یُمن مقدم تو دل شد جوان اباالفضل ذکـر جـلـی مـایـی دوم عــلــی مــایــی خالیست جای نامت بین اذان اباالفضل فـتح الفـتـوح کردی با دستهای خـالی سردار بینیاز از تیر و کمان اباالفضل در چنگ تیر و نیزه جز حق رجز نخواندی ای سـرور تـمــام آزادگـان ابـاالـفـضـل ورد لب تو باشد هر لحـظه جـان رقـیه ورد لب رقـیه هر لحظه جان اباالفضل بـیانـتــهــایـی آقــا، رزّاق مــایـی آقــا ای ناتمام اباالفضل، ای بیکران اباالفضل هر جا که نام پاکـت بُرده شود شـتـابان خود را یقین رساند، صاحب زمان اباالفضل حـتی شـب تـولـد من حـال گـریـه دارم ماندهست بر دل من داغی گران اباالفضل شام خـوشی سر آمد اشک همه در آمد از خیمه تا که رفتی دامن کشان اباالفضل باید به گریه گوید، دل حرف آخرش را یـا رب کـسی نـبـیـنـد داغ بـرادرش را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
ای نبیطلعـت، ای عـلی مـرآت وی حسنخصلت، ای حسینصفات مـلـكـوتیجـمـال هـستی و هست در جـبـیـن تـو جــلــوۀ مَــلَـكـات مـادرت فـاطـمـهسـت، اُمّ بـنـیـن خواهرت زینب است، خیر بنات عـشـق از جلـوۀ تو شد مبـهـوت عــقـل از آفـریـنـشـت شـد مـات من و وصـف کـمـال تو؟ حـاشـا من و شـرح جـلال تو؟ هـیهـات بر تو ای حُـسن دلـفـریب، درود بر تو ای ماهِ هـاشمی، صلـوات هر که چون تو غریق بحر خداست میشـود نـاخـدای فُـلـک نـجـات هـیـچکـس روسـپـیـد عـشـق نشد چون تو در امتحان صبر و ثبات تـو چـه شـبهـا به روز آوردی در مـنـاجـات قـاضـی الحـاجـات ای عـلمدارِ دشت سعی و صـفـا دعـوتـم کـن به وادی عــرفــات به من از خـرمن عـنایت خویش خوشهای هدیه کن به رسم زکات بـه سـویـت آمـدم ز روی نـیــاز بـه بَــرَت آمـدم بـه بـوی بـرات کـــربـــلا را نــــدیــــدهام امــــا موج اشک من است شـطّ فـرات مـنِ بـیمــایــۀ ســخــننـشـنـاس تو بـگـو بـا بـضـاعـت مـزجـات چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» ای فـدایـی بـه راه دیـن، عـبـاس شـاهـد مـکـتـب یـقــیـن، عـبـاس هــسـت آئــیــنــۀ دل و جـــانـت روشن از نور «یا و سین»، عباس وَه چه زیـبـا کـشـیـد نقـش تو را قــلــم صــورتآفــریـن، عـبـاس به جـمـالت حـسین مینگـریست بـا دو چـشـم خـدایبـیـن، عباس تــو ابــوفــاضــلــی و اُمّ بــنـیـن فـخـر دارد به آن و این، عـباس جــز تــو در مـذهـب وفـــاداری کیست سردار راسـتـین، عباس؟ داشــتــی در قــیـــام عــاشـــورا یــد بـیـضـا در آسـتـیـن، عـباس مــثــل مـــاه شـب چــهــاردهــم جـلـوههای تو دلـنـشـیـن، عـباس طـوق مـهــر تـو دلــنـواز، ولـی تـیـغ قـهـر تـو آتـشـیـن، عـبـاس غـیـرت و هـمـت تـو میبـخـشـد خـاتـم عـشـق را نـگـین، عـباس پرچـم عـشـق را به دست تو داد رهـبــر عـادل و امـیـن، عـبـاس تـو عــلـمـدارِ « فَـضَّـلَ الـلّـهی » در ســپــاه مـجــاهـدیـن، عـباس کـیـستم من؟ ز خـرمن فـیـضـت در همه حال خـوشهچین، عباس کـمـتـریـن نـقـشبـنـد مـدح تـوأم در مدیح تو بیـش از این، عباس چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» بـه جـمــال تـو ای حـبـیـب خـدا دل جدا عـاشق است و دیـده جدا شـیـرمـرد جهـادی و جاریست در رگ و ریـشـۀ تو خـون خـدا سـعی خـورشـیدی ات مُبَدَّل کرد ظـلـمـت کـفـر را بـه نـور هُـدی تـو و بـا ظـلـم آشــتـی؟ هــرگـز تـو و بــر ظـالـم اعـتــنــا؟ اَبَــدا از تب و تاب تو به وادی عـشق شــجــر طــور آمــده بــه صــدا جـان پـاک تـو شـد فـدای کـسـی کـه «لَـهُ رُوح الـعـالَـمـیـن فِـدا» چون تو در راه انقـلاب حـسـین دِیْـن خــود را کــسـی نـکـرد اَدا در صف رستـخـیز رشک بَـرَند به شـکـوه و جــلال تــو شــهـدا خـنـده بـر لب، مـنـادیـان بهـشت عـاشــقــان تــو را، دهــنــد نــدا کـه بـیــائــیــد ای خــداجــویــان در پـــنـــاه ســـلالـــۀ سُــــعَــــدا گر شوم خـاک درگهـت آن روز در مـقــام تــو ای حـبـیـب خــدا چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» چشم از آن لحظهای که وا کردی در دل از راه دیــده جــا کـردی بـه « یَـدُ الله فَــوقَ اَیــدیــهِــم » که تو تـسـخـیـر قـلـبهـا کـردی سـر نـهــادی بـر آسـتــان رضـا پـشـت تـسـلـیـم را دو تـا کـردی هــدف تــو ثــبــوت «اِلا» بــود بعد از آنی که نـفی «لا» کردی تو به امضای خون خود، به حسین دل ســپــردی و اقــتــدا کــردی خــــاک پــــای مـــقـــدس او را سـرمـۀ چـشـم و تـوتـیــا کـردی تـرک سـر در طریق حق گـفتی بــذل جــان در ره خــدا کــردی کـربـلا بـا تـو گـشـتـه زیـبــا تـر کــربــلا را تـو کــربــلا کـردی چون نسیم سحر به همت عـشـق گــره از کــار خـلــق وا کـردی دل بــیــگــــانـــه از ولایــت را بــا نـگــاه خــود آشــنــا کــردی ای که بر گِـردِ خـیـمۀ خـورشید سـعـی در مـروه و صـفـا کردی ای کـــه آزادگـــان عــــالــــم را آگــه از ســرّ نــیــنـــوا کـــردی ای که با جـذبـۀ مـحـبت خـویش خانـه در روح و جـان ما کردی در شگفتم به پاس این همه لطف کـه تـو ای مـهـر دلـربـا کــردی چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» دل و جــانــی خــدایجــو داری قــبـلـۀ عــشــق پــیـش رو داری ای مـحـبـت شـعــارِ مـهــرآئـیـن سـیـرت و صـورت نـکـو داری تو همانی که چـشم در همه حال به عـنـایـات و فـضـل هو داری فـیضها بـردهای تو از سه امـام یعنی از وحی، رنگ و بو داری مُعتَصِم گـشتهای به «حَـبـلُالله» صحـبت از «لا تَفَـرَّقُـوا» داری بـه عــطـشـنـاکـی فــرات قــسـم مِـی وحــدت سـبــو سـبـو داری شـــدهای مــحــو شــاهــد ازلــی جـز شـهــادت چـه آرزو داری؟ گـر دو دسـتـت جـدا شـود از تن ســر پــیــکــار بــا عـــدو داری گـر امــیــد تــو نـا امــیــد شــود زمـزمـه « اِن قَطَعـتُـموا» داری نــشـوی تـا شـهـیــد، وا نــشــود عـقـدههـایـی کـه در گـلــو داری گـر چه زهــرا نـبـود مــادر تــو بـهخـدا رنـگ و بــوی او داری ما که شـرمـنـدهایم، بهر ظـهـور تــو دعـــا کـن کـه آبـــرو داری سـاقـیا! گـرچه مـوجـی از دلها بـسـته بر هر شـکـنـج مـو داری با چـنین جلـوه و جـلال و جمال کـه تـو خـورشـیـدِ مـاهرو داری چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
امشب که چلچراغ سماوات دیدنیست ماه سپهر عشق و فضیلت دمیدنیست از انـعکـاس آیـنـۀ عـشـق و معـرفت زیبـاترین پـدیـدۀ اخـلاص دیـدنیست فوج فرشته روی زمین جمع گشته است هرسو صدای بال ملائک شنیدنیست پیوسته بوسه بر رخ او میزند عـلی گل بوسه از جمال ابوالفضل چیدنیست مهرش نصیب هر دل غافـل نمیشود با نقد جان، ولایت این گل خریدنیست آید به گوش جان، نغـمات فـرشتگـان پیـوسته میرسد صلـوات فـرشـتگـان آمد خبر که فصل نشاط و طرب رسید ایـام شـادمـانـی مــیـر عــرب رسـیـد دلهای حقشناس که غرق سرور شد شوقی دگر به سینۀ هر حقطلب رسید شیـواترین سرور دو عالم سروده شد زیبـاتـرین پـدیـدۀ عـشق و ادب رسید با زر نوشتهاند به هـفت آسمان عشق این ماه هاشمی ست که حیدر نسب رسید اندوه عالم از دل ما بار بست و رفت وقتی که نـام نامی او روی لب رسید غــرق تجـلـیـات گـل یــاس مـیشـود هرکس مرید حضرت عباس میشود امروز آمدی که به فردا عـلم شوی! در پیشگاه حضرت حق محترم شوی! روزی پس از حسین به دنیا قدم زدی تا با عـزیز فـاطـمه تو هم قـدم شوی! نسل تو در کرامت و عزت زبانزدند دیگر عجیب نیست که صاحب کرم شوی! از کودکی خویش نشان دادهای بناست یک روز ساقی همۀ این حـرم شوی! هرگـز به زیـر بـار مـذلـت نمیروی حتی اگر به دست اجـانب قـلم شوی! جبریل با پرش به روی آسمان نوشت فانی فی الحسین شدی روز سرنوشت روزی که جان نـثار مسـیر بلا شدی! تو حمزة الحسین به کرب وبلا شدی! در رزمگاه عـشق حـسینی به مرتبت گاهی حسن شدی و گهی مرتضی شدی! از چشمۀ فـرات گذشتی تو تشنـهکـام آن گـاه ســاقـی لـب آب بـقــا شــدی! از بس مـقـام و منـزلت تو رفـیع بود شـایـسـتـۀ دعـای هـمـه اولـیـا شـدی! باب الـمراد خلـق تو بـودی و باز هم بـاب الـحـوائـج هـمـۀ مـاســوا شـدی! ای کاشف الکروب غم از دل تو میبری! دل را ز موج غصه به ساحل تو میبری! روح حـیـات مـیدهــد آقـا نـسـیـم تـو یعـنی دوبـاره زنده شدم از شـمـیم تو در مصحـف همیـشـۀ جاوید روزگار نورانی است قـدر و جـلال عـظیم تو بر روی دامن هـمـۀ سـائـلان عـشـق دائم کـرم چـکـیـده ز دست کـریـم تو دلدادگـان مهـر و وفـا و شـرف شدند مـدیـون مـهـربانی و خُلـق رحـیـم تو زائـر به بـارگـاه تـو احـساس میکـند عـطر حضور فـاطمه دارد حـریم تو لطفی کن و «وفایی» خود را نـوا بده برما کـرامـتی کن و کـرب و بـلا بده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت نور خورشید به شب خورد، سحر شکل گرفت آسمان پرده برانداخت؛ قمر شکل گرفت ماه از جـلـوۀ گیراش چه حظی میبرد علی از فرط تماشاش چه حظی میبُرد نـخـل پُـر بـرکـت تـوحـید ثمردار شده نـسـل تـابـنـدۀ خـورشـید، قـمردار شده کـهـکـشـانهای خـداونـد خـبـردار شده پــدر خــاکـیِ افــلاک پــســردار شــده صورتش هودج نور است، پدر میبوسد دسـت آبور خود را چِـقَـدَر میبـوسـد ابـرویـش جـلـوۀ ربّ است اُبُهَـت دارد زلف او آیۀ نوری است که حرمت دارد چشم او ابر بهاری ست که رحمت دارد نام او جامِ طهوری ست که شربت دارد صاحـب شـهـد شکـرریـزِ سـبـو میآید چِـقَـدَر نـام ابـاالـفـضـل بـه او مـیآیــد گــونـۀ آیــنــه بــر دودۀ آهــش خـیــره چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره بـرکـۀ آب به رخـسـارۀ مـاهـش خـیره پلک باران به تمـاشای نگـاهـش خـیره آسمان خیره به چشمان تر این ماه است چـشـم او چـشمۀ توحـیـدی آل الله است رشـتـۀ وصـلـت عُـشـاق، نـخ دامـن او رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او دَرِ جـنّـات عَــدَن، دُکـمـۀ پـیـراهـن او ساقۀ طـاقِ فـلک بازوی شیر افکـن او غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است پسر شـیر خـدا، شیر نباشد عجب است هرکه در زندگی اش غصۀ بسیاری داشت اگر از خـانـۀ مـولا طلب یـاری داشت بیگمان با پسرش نیز سر و کاری داشت سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت سـیـزده سـالـه یـلِ بـا جَـنَـم حـیـدر شـد وارث بـر حـق تـیـغ دو دم حـیـدر شـد دست عـباس به دامـان امام حسن است سند قـلـب اباالـفـضل به نام حسن است سالیانی ست که درگیر مرام حسن است گرچه ساقی است ولی تشنۀ جام حسن است چِـقَـدَر خـصـلـت دلـدار به دلـبـر رفته کـرم حـضرت سـاقـی به بـرادر رفـته ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت شانهاش بود که زُلف شب یلدا را ساخت کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت دامن اُمِّ بَـنـین حـضرت سقا را ساخت گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت آفــریــده شـده عــبــاس بــرای زیـنـب سـیــنــۀ او سـپــر دفــع بــلای زیـنـب جـان عـشـاق ابـاالـفـضـل، فدای زینب مـا گـدایــانِ حـسـیـنـیـم، گـدای زیـنـب هـمـگـی بـنـدۀ عـشـقـیم به عـباس قسم پـاسـبـانـان دمـشـقـیـم بـه عـبـاس قـسـم سـیـل اشـکـیـم بـه دنـبـال نـمِ دریـایـش دست ما را بـرسـانـید به اعـطـیـنـایـش اینکه خوانده است حسین بن علی آقایش ارمـنـیهای مـحـلّـهاند عـلـمکِـشهایش هرکه را جَذبۀ این عشق به زنجیرش کرد نمک سـفـرۀ عـباس نمکگـیـرش کرد کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند مثل پَر، کنج ستون علـمش وصل کنند دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند تا که آب و گِـلمان خرج عـزایش باشد تنمان تکهای از صحن و سرایش باشد آبرو داده به سرچشمه،به دریا، دستش از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی، دستش مُرده را زنده کند همچو مسیحا، دستش چقـدر مُعـجـزهها خلـق شده با دسـتـش آنکه از خاک درش کور شفا میگیرد با همان دستِ قـلـم دست مرا میگـیرد سـرو سـبـز عــلـویّــات بـرومـنـد شـده شــانـۀ او بـه بـلـنــدای دمــاونــد شــده چـهـرهاش بـانی پـیـدایش لـبـخـنـد شده خـطـبهخـوان حـرم امـن خـداونـد شـده مکه را شیـفـتـۀ عـشـقِ امـام خود کرد کعـبـه را بنـدۀ اعـجـاز کـلام خود کرد آیـۀ نـور به پیـشـانی او مکـتـوب است با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است بین اطفال حسین بن علی، محبوب است سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است طـفـل از ذوق تمـاشـای عمو پر میزد هر زمان بوسه به دست علی اصغر میزد آه! از لحـظـۀ شـومی که بلا نـازل شد بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد کار برگـشـتن سقـا به حـرم مشکل شد دامن شـیـر به سرپـنجـۀ کـفـتار گرفت ناگهـان تیغ به بـازوی عـلـمدار گرفت رود فریاد زد ای اهل حرم، دریا سوخت مطـمئـناً جـگـر تـشنۀ دخـترها سوخت وسـط مـعـرکۀ جـنـگ دل بابا سـوخت آخرین مشک که افتاد زمین، سقّا سوخت چـقدر بعد عـلـمدارِ حـرم هق هق کرد بنویـسید رباب از غـم اصغـر دق کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
چه ماهِ پُر بَرَکاتی؛ چه ماورایِ صفات چه سروقامت رعنا، چه نوری از وَجَنات و جبرئیل ز حیرت؛ به عَجّلو بِصلات وَ عِــنـدَهُ حَـسَـنـاتٌ؛ وَ عِـنـدَهُ بَــرَکـات خدا سپُرد به دسـتـش کـلیدِ بابِ نجـات جمالِ چـهـرۀ فـرزندِ مرتضی صلوات گشوده است به جنّت، خدا عجب دربی چه آفـتـابِ بـلـنـدی؛ ز پـرتـوی غـربی چه جنگجویِ دلیری؛ چه فارِسُ الحَربی چه ذکرِ لعلِ حسینی؛ چه کاشِفُ الکَربی ببین چه آب حیاتی؛ چه دجلهای؛ چه فرات به ذکر گـفـتنِ در بینِ شعـرها صلوات به جانِ حضرتِ جانان، نه حضرت عبّاسی ز باغِ پُر گُلِ حـیدر دمید عجـب یـاسی درونِ خانۀ مولا؛ چه شور و احساسی خِـجِـل شـدنـد هـمـه لالـه هـای عـباسی شکـوهِ قـبـلـۀ جـانـی و جان ما بـفـدات به تابِ گـیـسویِ عـباسِ با وفا صلوات اگر که حـضـرتِ سـقّـا به ما دعا نکند سـعـادتِ ابـدی رو بـه سـوی مـا نکـند اگـر چـه واقـف آنـم دلـم وفــا نـکــنـد، من و جـدایی از این بارِگَه،؟! خدانکند به بارگـاهِ پر از شورِ کاشِفَ الکـرَبات به تـکـسـوارِ مـیـادینِ جنگها صلوات ملائک از سرِ شکرِ خدا، وضو کردند دهانِ خویش معطّـر به ذکر هو کردند به وصفِ حضرتِ سقّا بگومگو کردند چه طـفـلها که نـدیـده عموعمو کردند مرا اگر که بـبـخـشـنـد جـمـلـۀ سـادات به تـشـنـه بـودنِ سـقّـایِ کربلا صلوات به قـلـبِ عـالـمـیـان خـانـهای بـنا کرده یـکی یـکی ز مـیـانِ هــمـه سـوا کـرده و عـازمِ سـفـری سـویِ کــربـلا کـرده چـقـدر حـاجـتِ نـاگـفـتـه را روا کـرده دمـیـده بر سـرِ دنـیـا چه ماهِ پُر بَرَکات نـثـارِ گُل پـسرِ مرتضی عـلی صلوات
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
جمـعـمان جمع که تا نقشِ خیالی بزنیم کوچه بـاغی بـرویم و پَر و بالی بزنیم پـایِ حـافظ قَـدح از شعـر زلالی بزنیم جـمعـمان جـمع بیـائید که فـالی بـزنـیم شاهِ شمـشاد قـدان خسرو شـیریندهنان بگـذاریـد از این فـاصـله بـویی بکـشیم درِ خُم را بگـشائـیم و سـبـویی بکـشـیم تیغ اَبروی کجش را به گـلویی بکـشیم صد و سی و سه نفس نعرۀ هویی بکشیم از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند سالها دل سـرِ این طایـفه میگـردانـند بال در بـالِ فـرشـتـه غـزلی میخوانند ما هـمه بـنـده و این قـوم خـداونـدانـنـد آمـده تـا زِ عــلـی تـیـغِ دودَم را گـیـرد جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را در تو دیـدیـم مـسیـحایی و موسایی را محـشـری کـن که بـبـیـنـند دلآرایی را بُـردهای ارث از این سلـسـله آقـایی را حق بده مات شود چـشم، تمـاشـا داری آسمـان پیـشِ قـدمهـات به حـیرت اُفتاد کهکـشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد کـوه تـا نـامِ تو را بُرد به لـکـنت اُفـتاد این علی هست خودش هست جنابش آمد تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو شوره زاری همه با ماست و باران با تو وَ نـوشـتـیـم که یا هـیـچ پـنـاهـی یـا تو دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو بعد مـرگم به هـوای حـرمت پـر گـیرم رگِ پـیـشـانـی تو تا که تَـوَرم میکـرد لشگر انگـار که با مرگ تکـلم میکرد دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم میکرد بـیـرقت در وسطِ دشت تـلاطم میکرد چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است میکشی تا وسطِ معـرکهها طـوفـان را بـنـد آورده نـگـاهـت نَـفَـسِ مـیــدان را تا که ارباب بگـیرد به سرت قـرآن را میدرد نـعـرۀ تـو زَهـرۀ سـرداران را شورِ آن قُله که آتش فـوران کرد تویی سـایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست حاجتی گرچه نگـفـتـیم فراهم با توست ماهِ شبهایِ محرم تویی و دَم با توست ای عـلمدارِ ادب شورِ مُحـرم با توست دستِ ما نیست که در پای غمت میگرییم بیتو از چشمِ حرم خونِ جگر میریزد خون از ساقۀ صد تیـر و تبر میریزد وَ رُباب اشک به لبهای پسر میریزد خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد اَبـرویت بـندِ دلش بود که از هم وا شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
سـپــاه عـشـق را یـار آفــریـدنـد وفـا را طـرفـه مـعـمـار آفـریدند گـلـی خـوشـتـر ز بـاغ آفـریـنش به رنـگ و بـوی دادار آفـریـدند سپهر عزم و ایمان خـلق کـردند محـیـط عـشـق و ایـثـار آفـریدند بــشــارت بـاد انـصــار خــدا را کـه عـبــاس عـلـمـدار آفــریـدنـد زهی حسن زهی خلق و زهی خو مــحــمـد را دگـر بـار آفــریـدنـد علی دست خـدا را دست و بازو خـدا را مـیـر انـصـار آفــریـدنـد یـگــانـه یـوسـف مـصـر بـقـا را به نـقـد جـان خـریـدار آفـریـدنـد نه یک مه صد فلک خورشید توحید نه یک گل بلکه گـلـزار آفـریدند تعالی اله زهی مهر و زهی قهر که با هم جـنّـت و نـار آفـریـدنـد ادب را عشق را صدق و صفا را به یک تابـنده رخـسـار آفـریـدند فــروغ چـشـم خـیـر الـنـاس آمـد خـــداونـــد ادب عـــبـــاس آمـــد محیط عصمت و تقوی گهر زاد سپـهـر عـفـت و ایمان قـمـر زاد ز خلـقـت میرسد آوای تـبـریک که نامـوس خـدا امشب پـسر زاد سـلام حق بر آن مادر که امشب پـسـر بـا قـدر و اجـلال پـدر زاد به هر شور آفرین شور آفرین شد زهر پاکـیزه جان پاکـیزهتـر زاد خـــریـــدار بـــلای کــربـــلا را پی ایثار چشم و دست و سر زاد تـحیـت از خـدا این شـیـر زن را که بر شیر خـدا شـیری دگر زاد زمـیـنـی خـوانـمـش یا آسـمـانـی ملک آورده این زن، یا بشر زاد؟ درخــت آرزوی مــرتـضـی را برای ظـهـر عـاشـورا ثـمـر زاد خـدا را بـین خـدا را بین خـدا را که او مــرآت حــیّ دادگـــر زاد عــلـی را ســورۀ انــا فــتــحـنــا خـدا را آیـت فــتـح و ظـفــر زاد تـمـام کـربـلاهـا گـشـتـه گـلـشـن حـسین بن عـلی چـشم تو روشن
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
شهرِ مدینه حسّ و حالی دارد امشب گویا هوای یک وصالی دارد امشب آمـد قــمــر... آمـد پـنــاهِ آسـمــانهـا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
آمـد در آغـوش عـلـی از ماه زیـبـاتـر دور و بر گهوارهاش بر پا شده محشر پشت و پناهـش آمده با اشـتـیاق امشب زینب خبر آورده، شد أم البـنـین مادر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
گُـل بـریـزیـد عـزیـزِ جـان آمد مــاهِ زیـــبــای آسِـــمـــان آمــد آمـد آن دلـبـری کـه بـا قـدمـش لـطـفِ مـمـتـد و بـی کـران آمد تو بخـوان سـائـل از سر مستی غــیــرت الــلّـهِ خــانِــدان آمــد چه شـبی شـد شب صـفا امشب شـب پــیــدایـش وفـــا امــشـب میدرخـشد نگـین الـماس است پدر فضل و نامش عباس است دلنشین است و خوش قـدم باشد چـشـمـۀ بـخـشـش و کـرم باشد حـمــد لـلّـه کـه عـاشــق یـاریـم خـادم ایـن امـیــر و دربــاریــم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
پـرداخـت جـوهر قـلـم عـاشـقـان به تو وابسته است طبـع همه شاعـران به تو خورشید عاشقت شده، از شوق هر غروب وقت وصال میدهد اى ماه، جان به تو لاجرعه مستها همگی یکدلند و بس آمــادهام دوبـاره مــسـلـمـان کـنـى مـرا با یک نظـر ابـوذر و سلـمان کنى مرا آنانکه از سـرای تو پـا پس کـشـیـدهاند تـو آمــدى کـه پــاى بــرادر بـایـسـتـى تـحـت لـواى پـرچـم حــیــدر بـایـسـتى هـسـتـى امـامـزاده مـأنـوس اهـل بـیـت تا بود پـرچـم تو حـرم مـاتـمـى نداشت تا بود شـانـه تـو رقـیـه غـمـى نـداشـت تـو آمـدى دل هــمـه را تـرجـمـه کـنـى
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
قـطرهام با رود تا آغـوش دریا میروم ذرِّهام تا دامـن خـورشـیـد بـالا میروم شدّت ایمان و رزم اوست توحید آفرین برق شمشیرش ز خیل دشمنان بید آفرین از نگاهش میشود فهمید حسی ناب را نور خواهد داد چشمش صورت مهتاب را میرسم آنجا که زد بوسه نجف بر دستهاش جبرئیل از شوق دارد ساز و دف بر دستهاش آمد آنکه در مثَلها با ادب بـشناسیاش ماه باشد در دل تاریک شب بشناسیاش میروم آنجا که باید سر بریزد محضرش شخص عزرائیل باید پر بریزد محضرش مست باید دید رزمی را که توفان میشود از نگاه نافـذش خورشید پنهان میشود آه از رزمی که بیشـمشـیر باشد، آه آه چـشـمهای قـدر بر تـقـدیـر بـاشد، آه آه سمت آن داسی که دارد غنچه را وا میکند سمت آن رودی که دریا را تماشا میکند
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
حسین آری اگر نوشید از انگشت پیمبر شیر بنوشد با نگاه این شیر از چشمان حیدر شیر و با اشکی که میریزد به لبهای پسر، بابا اضافه کرده بر این کاسۀ تا نیمه شِکَّر، شیر مثال محکمی شد بر جناس تام وقتی که؛ چکانده موقع گریه به حلق شیر مادر شیر به دور بسترش جمعند شیران بنیهاشم برادر شیر حیدر شیر مادر شیر خواهر شیر نگو چشم و نگو ابرو بگو در مسجد رویش نشسته آهو و رفته است بر بالای منبر شیر برای شرح چشم و ابرویش یک جفت آهو را تصور میکنم در حلقۀ یک گلۀ نر شیر گره خورده ست ابرویش به هم، از این پل محکم چه رفت و آمدی دارند باهم این دو لشکر شیر تمام درد من این است که در اوج نامردی برای شیر زخمی گشت هر کفتار،آخر شیر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
تو کـیـستی که حُرمت اسلام بند توست معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست بـدو تـولـدت چـه شـد ای مـاه هـل اتـی بـوسـه به روی مـاه تو زد شـاه لافـتـی تو کیستی که معرفتت عین واجب است دستت به دست فاطمه روز محاسبه است ای عبد صالحی که شدی منتهای عرش رفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرش در دل به جز «علی» به کسی جا ندادهای نـزد «اَحَـد» به گـفـتن «دو» پـا نـدادهای مـمـسـوس ذات بیبـدل پـنـج تـن شـدی هر لحظه جان فدای حسین و حسن شدی روز جـمـل کـنـار حـسـن تـا قـدم زدی آرایـش ســپــاه جــمــل را بــهـــم زدی یک عـمـر میشـود شهـدا در تـحـیـرند بر جایگاه اُخـروی ات غبطه میخورند مــاه بـلـنـد نـیـمـه شـب ایـن قـبــیـلـهای فخـرت همین بس است، کفیل عقـیلهای تسلـیم محـض بودی و حـرفی نـداشـتی حرف حسین را روی چـشمت گذاشتی ای قـلـۀ کـرامـتِ بـی وصـف و دامـنـه هسـتـند ریـزهخـوار عـطـایـت، ارامـنه بـیگـوهــر ولایت تـو مـیشـوم ذلـیــل بـاب الـحــوائـجِ هـمـۀ خـلـق، الـدخـیـل عــقـدهگـشـای هـر گــرهِ کــارهـای مـا ای آخــریـن امــیــد گـرفــتـارهـای مــا صحنت همیشه ملجأ و کهف امان ماست نامـت تسلـی دل صاحـب زمـان ماست هر وصفـی از وفـا و مرامت شـنـیدهام در تـکّـه پـارههـای امـان نـامـه دیــدهام معـصومها به پای غـمت گریه میکنند بر چـوب سـالـم عـلـمت گـریه میکـنند بین فـرات رفـتی و لبهات تـشـنه ماند جسمت میان لشکری از تیر و دشنه ماند بر چـشمهای ناز تو چشم حسود خورد در علقمه به چهرۀ ماهت، عمود خورد شـرمنـدگی، تـمـام وجـود تو را گـرفت وقتی که تیر حرمله، در مشک جا گرفت پای حسین مانـدی و نـقـش زمین شدی یک عمر فخـر مـادرت اُمُّ البنـین شدی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
رسیده ماه، ولی جای شب سحر شده است ابوتـراب از امشب اباالقـمـر شده است نـبـود شـاد چـنـیـن بـعـد فـاطـمـه مـولا بگو به قاتل محسن، علی پدر شده است نوشت اُمِّ بنین گـشت مـادر و خـوانـدیم نصیب حضرت صدیقه یک پسر شده است چه هیبتی چه شکوهی چه زور بازویی هراس دشمن از این قوم بیشتر شده است ازین به بـعـد خـیـال نـگـاه چـپ کردن به آل حـیـدر کـرار درد سـر شده است بـگـو بـه اخـم نـگـاهـش، نـگـاه انـدازد کسی ز جان و سر خویش سیر اگر شده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
هرچند که در عشق به وسواس رسیدیم لب تشنه به سرچشمۀ احساس رسیدیم با شبـنـمی از اشک به الـماس رسیدیم وقـتـی بـه در خـانـۀ عـبـاس رسـیـدیـم ای عـشق! دخـیـلـیم به لبـخـند ملـیحت پر میکشم امشب به تـمنای ضـریحت تا بودم و تا هستم و تا عشق تو باقیست تا در دلم احساس خوش یاس و اقاقیست تا در سر من شور حجازی و عراقیست سرمستم و مستی من از حضرت ساقیست سـاقـی نـجـف! از مـیِ سـقّای تو مستم مابـیـن دوراهی نـجـف عـلـقـمه هـستم امشب حرم کعبه همین بیت گلین است بـنـتِ اسـدِ امـشـبمـان اُمِّ بـنـیـن است بـا نـام عـلـی نام ابالفـضل قـرین است والله اسـدالله هـمـین است هـمـین است یـعـنـی کـه عـلـی آمـده از راه دوبـاره بـنـت اســـد آرد اســـد الــلــه دوبــاره خوب است که من بعد نیاید سحر از راه وقتی که بلند است شب از طلعت این ماه مـاهـی که درخـشـیـده به دسـتان یدالله ای دست نگـاه حسد از روی تو کوتاه شب بارقـهای در دل چـشمان سیـاهت لاحـــول ولا قـــوة الا بــه نــگــاهــت آیـا قـلـمـی هـسـت کـه روزی بـتـوانـد تا مـدح تـو را بـر خـط دفـتـر بـنـشاند اوصـاف تو بایـد به جـنـونـم بـرسـانـد جا دارد اگر عـالـمی از شوق بخـواند ای اهل حرم میـر و وعـلـمدار رسیده سـقـای حـسـین سـیـد و سـالار رسـیده کافیست قدم رنجه کنی در دل پیکـار کافیست بگیری به کفت تیغ، علی وار دشمن شود از ضربۀ شمشیر تو بیزار کی آیـنـۀ تـیـغ تـو گـیــرد رد زنـگـار ای معرکه مغلوب تو و غرّش خشمت بیجان شده جسم همه با تیغ دو چشمت در وصف تو در کام گرفـتیم زبان را مشـتاق تو دیـدم طـپش هر ضربان را عشق تو برانگـیخـته ادیـان جـهـان را مسحـور خودش کرده دل ارمـنیان را چون آذریان امشب، میخوانمت از جان قربانون اولوم عباس جانیم سنه قربان مـن قــطـرۀ وامـانـدۀ دریــای وصـالـم من سـائل هر روز و گـدای سرِ سـالم نام تو به لب دارم و بهـتـر شده حـالـم مـشـتـاق زیـارت شـدهام بـیـن خـیــالـم در حـسرت تو دل به دل اشک سپردم مانـدم که چرا از غـم هـجـر تو نمردم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
از گـلـستان ولایت خـبـر آمد خـبرآمد که شب منتظران را سحر آمد سحر آمد افق فـضل و ادب را قمر آمد قمر آمد یـم ایـثـار و وفـا را گهـر آمد گهر آمد شـاهـکـار ازلـی را اثـر آمـد اثـر آمـد فاطـمه اُمِّ بـنـین را پـسر آمد پـسر آمد به همه صبـح تجـلای رخ یار مبارک خـندۀ فـاطـمه و حـیـدر کـرار مبارک جشن خون و شرف و غیرت و ایثار مبارک جلوۀ یوسف دیگـر سر بـازار مبارک عید میـلاد ابوالفضل عـلـمدار مبارک نخـل سر سبز امید علوی را ثـمر آمد شب میلاد در او شیر خـدا دید خدا را عشق و ایثار ووفا و شرف و صدق و صفا را آبـرو داده به میـدان شهـادت شهـدا را لاله گون کرد ز خون تا صف محشر، یم لا را بیشتر سینه سپر کرد و بلی گفت بلا را هر چه بر پیکر او تیر بلا بیـشتر آمد آمد آن کودک شیری که بود صولت شیرش بلکه شیران شجاعت همه خوانند امیرش دل هر سلسله در سلسلۀ زلف اسیرش خوشتر از شیر بود وعدۀ زخم سر تیرش اوست عباس که با دیدن رخسار منیرش بوسه زن بازو و پیشانی او را پدر آمد عـلـوی زاده و رخ آیـنۀ طلـعت طاها قمر و از رخ او در دل خورشید ضیاها این گل از کیست باین رنگ و باین بوی الها؟ که ز انفاس خوشش گلشن دین یافت صفاها که بَرَد مژده بر آن فاطمه روحی بفداها که از این فاطمه در جلوه حسینی دگر آمد این همان است که فرموده قمر شمس ضحایش نه عجب خواند اگر شیر خدا شیر خدایش جان من جان همه عالم و آدم بفـدایش حاجیان واله و حیرت زدۀ حج وفایش عشق میقات و عطش مروه و خون سعی صفایش زمزمش علقمه گردید و عمودش حجر آمد کربلا گوهر سرخی است به دریای وجودش شهدا در دو جهان عاشق شیدای وجودش آخرت نعمه شوری است به دنیای وجودش نیـنوا گوشهای از زمزمۀ نام وجودش تا گلستان شود از زخم سراپای وجودش پیش شمشیر سراپای وجودش سپر آمد ای زده دست خدا بوسه به دست و سر و رویت ای گلستان وفا سبز ز خوناب گلـویت رشته عـشق تـمام شهـدا حـلـقۀ مـویت دیده خلق چو اطفال جگر سوخته به سویت من نه مداح توأم بلکه گدای سر کویت شاد از آنم که سر کوی تو عمرم بسر آمد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
دوتا بازو به دنیا آمده نامش اباالفضل است دوتا ابرو که وقت رزم پیغامش اباالفضل است به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر اگر وامی گرفته ضامن وامش اباالفضل است همان که خَلقاً و خُلـقاً شده مانند پیغمبر علیِ اکبری که نسخۀ خامش اباالفضل است علی در ضربههای مستقیمش چون حسین است و علی در ضربههای نا به هنگامش اباالفضل است حسین بن علی خاصیت خاصش علی اصغر حسین بن علی خاصیت عامش اباالفضل است اباالفضل است معنای ابوالقِربَه به وقت صلح و عباس است شیر آن شیر که رامش اباالفضل است فرات این فالگیر کهنه چون بر عکس شد در خود خودش هم دیده که عکس تَه جامش اباالفضل است شبـیه تو شبـیه او میان مـردمان من هم کسی را میشناسم کُل اسلامش اباالفضل است اگر کوهی به دریا تکیه دارد در دل شیعه است که زینب نیز اقیانوس آرامش اباالفضل است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
اگـر نـقــطـۀ بـا تـنــزُّل نـمـیکـرد اگـر اسـمِ اعـظـم تـغـزّل نـمـیکرد علی بود و خلقت سراسر علی دید علی با خدا رمز و رازش یکی بود علی ذوالفـقـار و نمازش یکی بود خـدا شـد عـلی و پـیـمـبر عـلی شد که هست اینکه حق غَرقِ اوقاتِ او شد خـدا جـلـوههـای مـنـاجـاتِ او شـد دلم بُـرد و هربار گـفـتم اباالـفـضل بـبـیـن بـنـد آمـد نـفـسها سـخنهـا بـبـین بـاز مـانـده نـظـرهـا دهـنها که میبـیـند امشب دلم پـر زدن را اگـر آبِ دریــا مـرَّکـب شـود بــاز زمیـن از غـزلـهـا لـباب شـود باز که زینب بگوید که ای جان من تو دعـا کـرد مـیــدان عــلَـم بـرنـدارد در این مـعـرکـه یک قـدم برندارد فـقـط یال و کـوپـال یـکـسر بریزد عـلی بین میدان که تصویر میشد چنان ضربههای تو تـکـثیر میشد پـنـاه حــرم دسـت آب آورِ تـوست خدا این حرم را عجب دیدنی گرد پُر از دست خالی پُر از ارمنی کرد مرا دسـت خـالـی رهـا میکـنی نه تــو نــور قــمـرهـای اُمُّالـبَــنــیـنی دعــای سـحــرهــای اُمُّالــبَــنــیـنی فـقـط بوسه زد روی بالت عـزیزم نظر میخوری رویِ خود را بپوشان از این تیر اَبروی خود را بپوشان زمین میخورم تا زمین میخوری اگر خار چـشمانتان این سپاه است که ای خصم پایانتان این سپاه است سـپاهی که ایرانیاش بَسِّـتان است
: امتیاز
|